Loading...
سر بزنگاه

وقتی ما حتی بيشتر جلو رفتيم توانستيم بهترين منبع ممكن ثبـات احساسی برای با خدا بودن را كشف كنيم. ما فهميديم كه توكل بر عدالت بی نقصش ، بخشش و عشق او بسيار خوب است و اين كه در جـايی كـه هيچ چيز فايده ندارد اين توكل به كار ميآيد. اگر ما واقعاً بر خـدا توكـل كرده بوديم نه می توانستيم به خوبی نقش خداوند را بـراى دوسـتانمان بازی كنيم و نه ايـن تمايـل را داشـتيم كـه كـاملا بر حمايـت و كمـک بشر وابسته باشيم.

(دوازده گام و دوازده سنت )

درطول سالهای الكلى بودنم اولين و تنها نگرانـی ام ايـن بـود كـه همنوعانم مرا ستايش كنند. آرزوی من در هر كاری كه انجام می دادم اين بود كه اين قدرت را داشتم تا در صدر همه چيز باشم . ندای درونی ام چيـز دیگری می گفت اما من توانایی پذيرفتن آن را نداشتم. حتی بـه خـودم اين  اجازه را نمی دادم كه بفهمم من دائم نقابی بر چهـره دارم. سـرانجام ، زمانی كه نقاب كنار زده شد و من برای كمک به سوی تنها خـدايی كـه میتوانستم تصور كنم فرياد كشيدم، همراهی و كمک برنامه الكلی هـاى گمنام ، گروهم و گامهای دوازده گانه بـراى يـاريم حاضـر شـدند. مـن آموختم كه چگونه رنجش را به پذيرش، ترس را به اميد و خـشم را بـه عشق تبديل كنم. من همچنين به وسيله عشق ورزيدن بدون توقع بوسيله به اشتراک گذاشتن نگرانيها و علاقه ام به همنوعم آموختم كه هر روز می تواند روزی شاد و پرثمر باشد. من روز خود را با شـكرگزارى از خداوند آغاز كرده و به پايان ميرسانم، كسى كه سخاوتمندانه مرا در لوای رحمت خود پوشاند.