Loading...
رگهٔ بی پایان

ما همانند يک معدنچی لاغر هستيم كه آخرين وعده غذایی خود را در كمربندش حمل می كند، و حالا كلنگش به رگه طلا رسيده است. لذت آزادی از يک عمر سرخوردگی، هيچ حد و مرزی نـدارد . پـدر  احساس می كند چیزی بهتر از طلا يافتـه اسـت . او ايـن گـنج را بـراى ساليان متمادی در آغوش خواهد كشيد. ممكن است در نگاه اول متوجه نشود كه به رگه ای بی پایانی رسيده است. تنها در صورتی كـه او بقيـه عمر خود را صرف استخراج اين رگه كنـد و تمـام محـصول آن را بـه ديگران ببخشد، اين معدن برای او به سود دهی خواهد رسيد.

(الكلى های گمنام)

 هنگامی كه با تازه واردان صحبت می كنم، گذشته در برابـرم زنـده می شود. من درد و رنج را در چشم های اميدوار آنها مـی بيـنم. دسـت خود را دراز می كنم و سپس معجزه اتفاق می افتد: شفا زمانیكه با اين روح های لرزان ارتباط برقرار می كنم ، مشكلاتم ناپديد می شوند.