Loading...
کاملامشابه

ارتباط مداوم با تازه واردها و با يكديگر، نقطه روشن زندگی ماست.

(الكلی های گمنام)

مردی وارد جلسه شد و صحبت های سخنران را بـر هـم زد. او كـه پيراهن خود را از تن بيرون آورده بود، تلوتلو خوران فرياد می زد برای او قهوه بياورند و ميخواست صحبت كند. سرانجام چند لقـب زشـت بـه نماينده گروه داد و از جلسه خارج شد. از حضور اين فرد خوشحال شدم. زيرا بار ديگر ميتوانستم گذشته خود و البته وضعيت امروز خود و آنچه ميتوانستم در آينـده باشـم، راببينم. لازم نيست برای خاص بودن و جلب توجـه بـه الكـل روی آورد. زمانيكه به من بی توجهی ميشد، اغلب عصبانی می شدم و با خـشونت واكنش نشان ميدادم. هرچه آن مرد بيشتر تلاش ميكرد تا تفاوت خود را نشان دهد من بيشتر به شباهت او با خود پی می بردم.